har 2 ye ma
درد دل ، دانلود ، عاشقانه ، خلاصه هر چی که بخوای... !!!

گنجشک با خدا قهر بود
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و

خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

 

 




تاریخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

گفته شده است که عکس این دو پرنده در کشور اکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر در کشور آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.


در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر شوهرش می باشد

در تصویر دوم پرنده نر با عشق و دلسوزی برای عشقش غذا می آورد

در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد

لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند

در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد

در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد

 

من که واقعا" دلم گرفت




تاریخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

غرور...

آنگاه كه غرور كسي را له مي كني، آنگاه كه كاخ آرزوهاي كسي را ويران مي كني، آنگاه كه شمع اميد كسي را خاموش مي كني، آنگاه كه بنده اي را ناديده مي انگاري ، آنگاه كه حتي گوشت را مي بندي تا صداي خرد شدن غرورش را نشنوي، آنگاه كه خدا را مي بيني و بنده خدا را ناديده مي گيري ، مي خواهم بدانم...

دستانت را بسوي كدام آسمان دراز مي كني تا براي خوشبختي خودت دعا كني

 

 




تاریخ: سه شنبه 27 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

تیراژ سریال شیدایی
آهنگ و تنظیم : مرتضی پاشایی   ترانه سرا : عبدالجبار کاکایی

با صدای زیبای

علی لهراسبی

 

علی لهراسبی

 


هنوز عادت به تنهایی ندارم


باید هرجوریه طاقت بیارم

اسیرم بین عشق و بی خیالی

چه دنیای غریبی بی تو دارم

میترسم توی تنهایی بمیرم

کمک کن تا دوباره جون بگیرم

یه وقتایی به من نزدیک تر شو

دارم حس میکنم از دست میرم

نمی ترسی ببینی برای دیدن تو

یه روز از درد دلتنگی بمیرم

تو که باشی کنارم میخوام دنیا نباشه

تو دستای تو آرامش بگیرم

بگو سهم من از تو چی بوده غیر از این تب

کی رو دارم به جز تنهایی امشب

میخوام امشب بیفته به پای تو غرورم

نمی تونم ببینم از تو دورم

دارم تاوان دلتنگی مو میدم

کنار تو به  آرامش رسیدم

بیا دنیامو زیبا کن دوباره

خدایا از تو زیبـــاتر ندیدم


دانلود آهنگ شیدایی با کیفیت 128


 




تاریخ: شنبه 24 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

ای کسی که رحم می کنی بر کسی که بندگانت بر او رحم نمی کنند...

ای کسی که نیاز مندان آستانت را خوار و کوچک نمی کنی ...

ای آن که دست رد به سینه روی آوردگان به بارگاهت نمی زنی ...

ای آن که تحفه های کوچک را می پذیری و سپاس می گویی ...

ای کسی که به هر که به تو نزدیک می شود نزدیک می شوی...

پس راز و نیاز مرا بشنو و دعایم مستجاب گردان و روزگار مرا با ناامیدی به پایان مبر و دست رد به پیشانی من مزن و رفتنم از پیشگاهت و بازگشتم به در گاهت را کریمانه مورد عنایت قرار ده

 

             

 




تاریخ: پنج شنبه 15 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

شیطان، نخستین کسى بود که بعضى کارها را مرتکب شد و پیش از او کسى آنها را انجام نداده بود. و آنها از این قرارند� - اولین کسى که قیاس نمود و خود را از حضرت آدم علیه السلام برتر و بالاتر دانست و گفت : من از آتشم و او از خاک در حالى که آتش از خاک بالاتر است.� - اولین کسى که در پیشگاه با عظمت الهى تکبر نمود و به دستور خالق خود عمل نکرد.� - اولین کسى که که معصیت و نافرمانى خدا را کرد و آشکارا با او مخالفت نمود.� - اولین کسى که به دروغ گفت : خدا گفته از این درخت نخورید، چون درخت جاوید است و اگر کسى از آن بخورد تا ابد زنده مى ماند و با خدا شریک مى شود.� - اولین کسى که که قسم به دروغ خورد و گفت : من شما را نصیحت مى کنم.� - اولین کسى که نماز خواند و یک رکعت آن چهار هزار سال طول کشید.� - اولین کسى که که غنا و آواز خواند، همان زمانى که آدم علیه السلام از درخت نهى شده خورد.� - اولین کسى که نوحه خواند و گریست ؛ چون او را به زمین فرستادند، به یاد بهشت و نعمتهاى آن نوحه و گریه کرد.� - اولین کسى که لواط کرد آنگاه که به میان قوم لوط آمد.� - اولین کسى که دستور ساختن منجنیق را داد تا حضرت ابراهیم علیه السلام را با آن در آتش اندازند.� - اولین کسى که دستور ساختن نوره را در زمان حضرت سلیمان داد، براى این که موهاى اضافى پاى بلقیس پادشاه سبا را از بین ببرند.� - اولین کسى که دستور ساختن شیشه را داد تا حضرت سلیمان علیه السلام آن را روى خندق گذارد و بلقیس را آزمایش کند.� - اولین کسى که عبادت و بندگى او، فرشتگان را به تعجب در آورد!� - اولین کسى که به خداى خود اعتراض کرد.� - اولین کسى که شبیه شدن به دیگران را مطرح و مردم را به آن تشویق کرد.� - اولین کسى که که سحر و جادو کرد و آن دو را به مردم یاد داد.� - اولین کسى که براى زیبایى ، زلف گذاشت.� - اولین کسى که &...




تاریخ: سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن.
وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن.
وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!...
به سلامتي همه مادراي دنيا...

پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !

شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در کنج خانه ي سالمندان ...


خورشيد
هر روز
ديرتر از پدرم بيدار مي شود
اما
زودتر از او به خانه بر مي گردد !


به سلامتيه مادرايي که با حوصله راه رفتن رو ياده بچه هاشون دادن
ولي تو پيري بچه هاشون خجالت ميکشن ويلچرشونو هل بدن !!!
 


سرم را نه ظلم مي تواند خم کند ،
نه مرگ ،
نه ترس ،
سرم فقط براي بوسيدن دست هاي تو خم مي شود مادرم ؛


سلامتيه اون پسري که...
..
10سالش بود باباش زد تو گوشش هيچي نگفت...
..
20سالش شد باباش زد تو گوشش هيچي نگفت....
... ... ... ... ..
30سالش شد باباش زد تو گوشش زد زير گريه...!!!
..
باباش گفت چرا گريه ميکني..؟
..
گفت:

آخه اونوقتا دستت نميلرزيد...!




هميشه مادر را به مداد تشبيه ميکردم
که با هر بار تراشيده شدن، کوچک و کوچک تر ميشود…

ولي پدر ...
... ... ... ...
يک خودکار شکيل و زيباست که در ظاهر ابهتش را هميشه حفظ ميکند
خم به ابرو نمياورد و خيلي سخت تر از اين حرفهاست
فقط هيچ کس نميبيند و نميداند که چقدر ديگر ميتواند بنويسد …
بياييد قدردان باشيم ...
به سلامتي پدر و مادرها


(( قند )) خون مادر بالاست .
دلش اما هميشه (( شور )) مي زند براي ما ؛
اشک*هاي مادر , مرواريد شده است در صدف چشمانش ؛
دکترها اسمش را گذاشته*اند آب مرواريد!
حرف*ها دارد چشمان مادر ؛ گويي زيرنويس فارسي دارد!
دستانش را نوازش مي کنم ؛ داستاني دارد دستانش .


پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!!
پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟
پسر ميگه : من..!!
... ... ...
پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!!
پسر ميگه : بازم من شيرم...
پدر عصبي مشه دستشو از رو شونه پسرش بر ميداره ميگه : من شيرم يا تو!!؟؟
پسر ميگه : بابا تو شيري...!!
پدر ميگه : چرا بار اول و دوم گفتي من حالا ميگي تو ؟؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلي دستت رو شونم بود فکر کردم يه کوه پشتمه اما حالا...
به سلامتي هرچي پدره


مادر
تنها کسيست که ميتوان "دوستت دارم"*هايش رااا باور کرد
حتي اگر نگويد...???


سلامتي اون پدري که شادي شو با زن و بچش تقسيم ميکنه
اما غصه شو با سيگار و دود سيگارش!


مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي! مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري ! مادر يعني بهانه بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد! مادر يعني بهانه در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!
مادر يعني باز هم بهانه مادر گرفتن....


تو 10 سالگي : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگي : " ولم کنين "
تو 20 سالگي : " مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگي : " بايد از اين خونه بزنم بيرون"
تو 30 سالگي : " حق با شما بود"
تو 35 سالگي : "ميخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگي : " نميخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگي : " من حاضرم همه زندگيم رو بدم تا پدر و مادرم الان اينجا باشن ...!
بيايد ازهمين حالا قدر پدرو مادرامونو بدونيم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...


وقتي پشت سر پدرت از پله ها مياي پايين و ميبيني چقدر آهسته ميره ، ميفهمي پير شده ! وقتي داره صورتش رو اصلاح ميکنه و دستش ميلرزه ، ميفهمي پير شده ! وقتي بعد غذا يه مشت دارو ميخوره ، ميفهمي چقدر درد داره اما هيچ چي نميگه... و وقتي ميفهمي نصف موهاي سفيدش به خاطر غصه هاي تو هستش ، دلت ميخواد بميري

 

..::عاشقتونم پدر و مادرم::..




تاریخ: سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

خدایا

قلبم مال تو

همه ی وجودم

همه ی احساسم

هرعشقی دارم به هرکسی به خاطر تو

به خاطر عشق به تو

خدایا!بعده عمری اومدم بگم...اومدم بگم خداجونم قلب درد گرفتم...یه دستی روی قلب منم بکش

خدایا.......

چقد خدایا گفتنو دوست دارم.... خداجونم یادته هروقت مشکلی داشتم صدات میزدم!!

هروقت دلم میشکست،هروقت کسیو نداشتم باهاش حرف بزنم! کسیو نداشتم پیشش گریه کنم،درد و دل کنم! خدایا ایندفعه با همه ی اوندفعه ها فرق میکنه!نه غمی از خودم دارم نه غصه ای!دلمم از کسی نگرفته!احتیاجیم به گریه کردن ندارم!! خدایا تورو کم دارم!دوریت از هرچیز برام دردآور تره... میدونی چرا گفتم قلب درد گرفتم؟!نه نگران نشو قلبم ضعیف نشده...!سالمه سالمه... ولی هرچی از تو دور میشم این قلبم از تو دل نمیکنه!خودشو به طرف تو میکشه واسه همین دردش گرفته! خدایا!خداجونم!خیـــــــلی دوست دارم!میدونی که چقد؟؟اونقدری که الان نمیدونم چه شکلی باید از عشق به تو اشک بریزم!یادم رفته باید با چشمام گریه کنم نه دلم!یادم رفته اشکام نباید رنگی باشن که اشک قرمز میریزم! راستی خدا چرا همش دستمو میگیری؟؟چرا همیشه به یادمی!؟؟چرا اینقد منه بدو دوست داری؟؟؟؟ میدونی خداجونم!!دیگه نمیدونم باید چی بگم جز اینکه با تمام وجودم عاشقــــــتم...

جز اینکه،از اینکه هستی ممنونم! ممنونم که مو فراموش نمیکنی! خدای مهربونم...مهربونیتو شکر...

عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــم تا آخرش

 




تاریخ: سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

به کوه گفتم عشق چیست؟        لرزید.

  به ابر گفتم عشق چیست؟        بارید.
 
به باد گفتم عشق چیست؟         وزید.
 
به پروانه گفتم عشق چیست؟     نالید.
 
به گل گفتم عشق چیست؟       پرپر شد.
 
و به انسان گفتم عشق چیست؟
 
 اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟     دیوانگیست!!!
 




تاریخ: سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

 

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه           :

 

 

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟!

 

روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام.

 

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام                                                                     ...........

 


پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند





تاریخ: سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

اين ماجراي واقعي در مورد شخصي به نام نظرعلي طالقاني است که در زمان ناصرالدين شاه طلبه اي در مدرسه ي مروي تهران بود و بسيار بسيار آدم فقيري بود. آن قدر فقير بود که شب ها مي رفت دوروبر حجره هاي طلبه ها مي گشت و از توي آشغال هاي آن ها چيزي براي خوردن پيدا مي کرد.يک روز نظرعلي به ذهنش مي رسد که براي خدا نامه اي بنويسد.نامه ي او در موزه ي گلستان تهران تحت عنوان "نامه اي به خدا" نگهداري مي شود.

مضمون اين نامه :

 

بسم الله الرحمن الرحيم

خدمت جناب خدا !

سلام عليکم ،اينجانب بنده ي شما هستم.

از آن جا که شما در قران فرموده ايد :

"ومامن دابه في الارض الا علي الله رزقها"

«هيچ موجودزنده اي نيست الا اينکه روزي او بر عهده ي من است.»من هم جنبنده اي هستم از جنبندگان شما روي زمين.

در جاي ديگر از قران فرموده ايد :

"ان الله لا يخلف الميعاد"

مسلما خدا خلف وعده نميکند.

بنابراين اينجانب به جيزهاي زير نياز دارم :

۱ - همسري زيبا ومتدين

۲ -  خانه اي وسيع

 ۳يک خادم 

 ۴ -  يک کالسکه و سورچي  

۵ -  يک باغ 

۶ -  مقداري پول براي تجارت

۷ -  لطفا بعد از هماهنگي به من اطلاع دهيد.

مدرسه مروي-حجره ي شماره ي ۱۶- نظرعلي طالقاني

نظرعلي بعد از نوشتن .....

نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ مي گويد،مسجد خانه ي خداست.پس بهتره بگذارمش توي مسجد. مي رود به مسجد امام در بازار تهران( شاه آن زمان) نامه را در مسجد در يک سوراخ قايم ميکنه و با خودش ميگه: حتما خدا پيداش ميکنه! او نامه را پنجشنبه در مسجد مي ذاره. صبح جمعه ناصرالدين شاه با درباري ها مي خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوي مسجد مي گذشته، از آن جا که به قول پروين اعتصامي

"نقش هستي نقشي از ايوان ماست     آب و باد وخاک سرگردان ماست"

ناگهان به اذن خدا يک بادتندي شروع به وزيدن مي کنه نامه ي نظرعلي را روي پاي ناصرالدين شاه مي اندازه. ناصرالدين شاه نامه را مي خواند و دستور مي دهد که کاروان به کاخ برگردد. او يک پيک به مدرسه ي مروي مي فرستد، و نظرعلي را به کاخ فرا مي خواند. وقتي نظرعلي را به کاخ آوردند ،دستور مي دهد همه وزايش جمع شوند و مي گويد: نامه اي که براي خدا نوشته بودند،ايشان به ما حواله فرمودند .پس ما بايد انجامش دهيم. و دستور مي دهد همه ي خواسته هاي نظرعلي يک به يک اجراء شود. 






تاریخ: سه شنبه 13 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh

 


متنی زیبا و آرامش دهنده از سوی خـــــــــــــــداونــد برای ما

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است

آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس.

و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم. هنوز
خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و جنسش عوض نمی شود ...

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...


و تو مرا داری ...

برای همیشه!

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،

 

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!


دلم نمی خواهد
غمت را ببینم ...

می خواهم
شاد باشی ...

این را من می خواهم


تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.


من گفتم :
وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی
روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.


شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!


پروردگارت ...


با
عشق




تاریخ: شنبه 10 دی 1390برچسب:,
ارسال توسط suorosh


 www.har2yema.loxblog.com




تاریخ: چهار شنبه 28 دی 1385برچسب:,
ارسال توسط suorosh
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 3
بازدید کل : 17365
تعداد مطالب : 172
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

كد تغيير شكل موس

مرجع کد آهنگ